آشیانه جغد و جادو

به شب ابدی سوگند که جغد، آشیانه را ساخت و جادو، شب را نواخت!

آشیانه جغد و جادو

به شب ابدی سوگند که جغد، آشیانه را ساخت و جادو، شب را نواخت!

آشیانه جغد و جادو
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

جغد آمد...

جغد در آسمان تاریک و پرستاره بال می‌زند. می‌چرخد. تماشا می‌کند. همه‌جا تاریکی. همه‌جا سیاهی. همه‌جا هیچ.


سوسویی از دوردست.


دور می‌زند. در آسمان اوج می‌گیرد و بر فراز نقطه‌ی نورانی چرخ می‌زند.


جادوست. همچون همیشه تنها کنار آتش نشسته و میان شعله‌های رقصان، به دنبال افسونی ماورائی می‌گردد.


جغد بال‌هایش را برهم‌می‌زند، لحظه‌ای اوج می‌گیرد و بعد با جمع کردن بال‌هایش، چونان تیری به پایین شیرجه می‌زند اما پیش از رسیدن به آتش، بال‌هایش را همچون بادبان‌های کشتی می‌گشاید، سرعتش را کم می‌کند و آرام و آهسته، بر شانه‌ی جادو می‌نشیند.


جادو چشم از آتش می‌گیرید، نگاهش می‌کند و لبخندی تابناک به او می‌زند.


جادو می‌گوید: «آمدی.»


جغد می‌گوید: «آمدم.»

  • بهنام حاجی‌زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی